آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آرین مرد کوچولوی مامانی

ویلای لب ساحل

 یه روز رفتیم خونه عاطفه جون دوست مامانی به شما که خیلی خوش گذشت چون دو تا همبازی خوشگل مثل خودت داشتی و حسابی باهاشون بازی میکردی و کیف میکردی                  ...
27 مهر 1393

مرد من

صدای مردانه ات دلم را میلرزاند گوش هایم همیشه به انتظار شنیدن حرفهایت می نشیند دستان بزرگ و قوی ات مرا یاد یک واژه می اندازد و آن هم "امـــنیت" است آغوشت همچون دریایی پر از تلاطم است و من چقدر غرق شدن در این دنیا را دوس دارم تـــــو فقط مرد من بمان و من هم قول می دهم تا ابد بانوی تمام لحظاتت باشم ...
15 مهر 1393

روزهای پاییزی به همراه گل پسر

من و یک پاییز و یک مهر در جاده ای پر پیچ و خم از برگهای نم پاییزی ، کمی مه و کمی بوی آتش ، چه لذتی دارد که تو کنارم هستی جان مادر  آرزو میکنم فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشد برای آرزوهای قشنگت عزیز دلم    این آقا کوچولو منتظر مامانش ببرتش بیرون  چیه بیسکوئیت دوس دالم خو   چشمای تو برای من عالم زندگانیه    ...
15 مهر 1393

عکس های پونزده ماهگی

وقتی پسری آماده ی بیرون رفتن میشه اینم سه چرخه ای که مادرجون براش خرید . دستش درد نکنه پسرم کلی حال میکنه باهاش   نفس منی مرد کوچولوی من   ...
11 مهر 1393

چهارده ماهگیت مبارک شاهزاده ی مامان

سلام تنها امید تنهایی من سلام ماندگارترین صدا در حوالی من  سلام  روشن ترین یاد در اتاق تاریک من  سلام آرامش لحظه های پرتلاطم من سلام  فرشته ی نجات من ... کوچولوی ناز من ، پسر قشنگم چهارده ماه از روزهای قشنگ با تو بودن گذشت و من همچنان روز به روز بیشتر عاشقت میشم ؛ نه تنها من بلکه تمام اطرافیانت خیلی دوستت دارن . مخصوصا عمه سحر که از وقتی دنیا اومدی تورو ندیده بود ولی وقتی دیدت و چند روز پیشت بود دیگه نمیتونست ازت دل بکنه از بس تو شیرین زبون و ماه و دلبری .ماهی که گذشت خیلی به شما خوش گذشت چون همش خونه مادرجون پیش عمه سحر و پسرعمه آرش بودی خیلی باهاشون جور شده بودی چون خیلی باهات باهات بازی میکرد...
1 مهر 1393
1